خاطره به مثابه امر سیاسی
به رغم آنکه در ادبیات علوم انسانی به کرات از خاطره یا حافظه و بحران آن سخن به میان آمده است اما مختصات این مفهوم و پیوندهای آن با دیگر رشتههای مرتبط با علوم انسانی از جمله تاریخ، سیاست و روانشناسی، در ادبیات فارسی زبان تصریح نشده است؛ و این امر در حالی تا به کنون تداوم یافته است که با نگاهی به عناوین آثار منتشر شده در حوزه دانشگاهی غرب، با آثار فراوانی در ارتباط با این مفهوم بینا رشته ای مواجه میگردیم؛ تا جاییکه در مییبابیم این مفهوم بینا-رشته ای حوزه وسیعی را از روابط بین الملل گرفته تا مطالعات مرتبط به ناسیونالیسم و مطالعات فرهنگی در برگرفته است.
هرچند مفهوم خاطره-حافظه از نوع فردی یا جمعی و مشترک آن نخستین بار از سوی «هوگو وان هوف مانشتال» در سال ۱۹۰۲ به کار رفت، اما «موریسهالبواکس» (۱۸۷۷-۱۹۴۵) جامعه شناس فرانسوی به عنوان بنیانگذار مطالعات مربوط به خاطره شناخته شده است. این مفهوم برای نخستین بار از سوی «هالبواکس» نه به عنوان مفهومیایستا، بلکه به عنوان مفهومیجامعه شناختی و سازه ای اجتماعی تعریف شد؛ وی نخستین فردی بود که بر این مفهوم تاکید داشت که درک و شناخت ما از گذشته تحت تاثیر تصورات ذهنی ما در راستای حل مشکلات کنونی میباشد؛ تا جاییکه خاطرات مشترک، باز تاسیسِ گذشته در پرتو «اکنونیت» میباشند. به زعم وی در درون جامعه است که مردم خاطرات خود را به یاد آورده، بازشناسی کرده و در آنها تعمق مینمایند. چنین نگاهی به مفهوم خاطره راه را برای این فرضیه از سویهالبواکس باز گذاشت تا اذعان دارد که؛ «این خاطرات مشترک ما هستند که پرسشهای ما را از هویت بازآفرینی کرده و از سوی دیگر پاسخگوی پرسشهای مرتبط به کیستی، چیستی و تعلقات ما هستند».
ابعاد حافظه جمعی
نخستین بعد حافظه جمعی از ارتباطی وثیق با حافظه «بیولوژیک» برخوردار است؛ به دیگر سخن هیچ خاطره ای در خلا شکل نگرفته و خاطرات عموما به شیوه ای مشترک در درون جامعه و در بستری از تعاملات اجتماعی تحت تاثیر عوامل خارجی، خانواده، دوستان و رسانهها شکل میگیرند. در بعد دوم خاطره به نظم نمادین، رسانه، نهادها و موسسات و پرکتیسهایی ارتباط مییابدکه از سوی گروههای اجتماعی، گذشته ای مشترک را خلق مینمایند. این امر نیز ناشی از این واقعیت است که یادآوری خاطرات، به شیوه ای مستقل امکان پذیر نبوده بلکه؛ تنها به اتکای یادآوری خاطرات اشخاص دیگر امکان پذیر است یا این خاطرات در پرتو تعاملات اجتماعی یا پرکتیسهای عمومیامکان نمود مییابند. شاید ملاحظاتی از این دست بوده باشد که «هالبواکس» را به این تعریف سازه انگارانه از مفهوم حافظه- خاطره کشاند که «خاطره جمعی به مثابه پرکتیسی اجتماعی است که جامعه آن را انتقال میدهد» واین امر خود نشان دهنده این واقعیت است که تجربه و در ک ما از جامعه محصول ارتباطات مشترک بین رفتارها و کنشهای جمعی میباشد.
«پان بیکر» خاطره مشترک یا جمعی را به مثابه سخن گفتن و تامل مداوم بر یک رخداد از سوی یک جامعه یا یک فرهنگ خاص تعریف کرده و براین باور است که خاطره جمعی، حاصل فرایندهای تاثیر گذار تعاملی هستند که به مرور زمان در شکل حکایت یا روایتی اجتماعی، داستانی مقبول و جای افتاده در ارتباط با یک رویدادِ خاص خود را به نمایش میگذارند. در این میان خاطرات مشترک، عقاید و خاطرات منفرد و پراکنده افراد را به هم پیوند میدهد. از همینرو به زعم «هالبواکس» خاطره جمعی در نتیجه تلاشهای فکری نهادهای جامعه به مثابه امری واقعی تداوم یافته و نشات گرفته از تاثیر افراد در قالب گروههاست. برمبنای این استدلال گروههای جامعه تصورات خود از جهان را در پذیرش، تفسیر و مداقه در گذشته شکل داده و تفاسیری که در میان خاطرات افراد جای میگیرند سرانجام در نتیجه حکایت، روایت، نهادها، کتابها و … حاصل میشوند؛ امری که درنهایت میتواند خود را در قالب گفتمانی خاص و در شکل روایتی تاریخی-هژمونیک یا در حال هژمون شدن- متجلی نماید.
این خصیصه نشان دهنده یکی از ویژگیهای مهم خاطره است؛ از منظرهالبواکس افراد و جامعه همواره خاطرات منفرد و پراکنده را در معرض تاثیرات خود قرار میدهند، براین مبنا، خاطره از یک ویژگی دیالوگی برخوردار است و یادآوری و فراموشی نیز به مثابه متنی تلقی میشوند که بر مبنای متون دیگر نوشته میشوند؛ تا جاییکه مداوما حضور و غیاب در آن به وقوع میپیوندد. اما از منظری انتقادی، «پیتر نوویک» با بررسی تاثیر «هولوکاست» در حافظه عمومیو مشترک بازماندگان این فاجعه بر این باور است که مفهوم حافظه عمومیهالبواکس مفهومیغیر تاریخی بوده و رخدادها را به سطح «افسانه» تقلیل میدهد؛ چرا که خاطره مفهومیاست که از «گذشته بودن» موضوعات استنکاف ورزیده و بر تداوم «اکنونیت» تاکید مینماید. بر همین مبناست که نوویک براین باور است که دغدغههای کنونی تعیین مینمایند که چه چیز فراموش و چه چیز یادآوری شود.
دیالکتیک حافظه و فراموشی
چنین تبیینهایی از سوی «هالبواکس» و «نوویک» مفهوم حافظه را به معنا، شبکه ارتباطات اجتماعی و قدرت پیوند میدهد. تا جاییکه دارنده قدرت، دارنده معنا قلمداد گشته و صاحبان حافظه-خاطره نیز به دارندگان معنا تبدیل میشوند. این امر نیز بلافاصله رابطه دیالکتیکال بین خاطره و فراموشی را به ذهن متبادر مینماید که در آن حافظه از طریق دیالکتیک یادآوری و فراموشی تاسیس و باز تاسیس میگردد و از طریق چهارچوبهای تفسیری و معنا شناسانه شکل گرفته و تحت تاثیر انحراف قرار میگیرد. کسانیکه گذشته را کنترل مینمایند، اکنون را در کنترل داشته و کسانی که اکنون را کنترل مینمایند آینده را نیز کنترل مینمایند. نبرد برای گذشته، جنگی است بر سر تملک آینده. «فوکو» نیز براین باور است بدلیل اینکه خاطره نقش مهمیرا در بازآفرینی منازعات و اختلافات دارد، اگر کسی توان کنترل حافظه و خاطرات اجتماع را داشته باشد، از توان کنترل رفتارهای آنها نیز برخوردا بوده و اگر کسی نیز درصدد کنترل تجربههای آنان باشد، لاجرم درک آنها را از اختلافات و منازعات گذشته کنترل خواهد نمود.
تاریخ و خاطره
شاید قدمت تاریخ به درازای خاطره انسان باشد؛ اما آیا تاریخ و خاطره یکی هستند؟ این دو از چه رابطه ای با یکدیگر برخوردار بوده و وجوه تمایز آن دو در چیست؟ با مدنظر قرار دادن ابعاد متمایز معرفت شناسانه و متدولوژیک برای مداقه در تاریخ، شاید هیچگاه نتوان از این تعریف ابوعلی مسکویه رازی از تاریخ دست برداشت که براین باور بود«تاریخ برای ملتی، همسان حافظه برای فرد است». اما این واگویه نیز غیر از اشاره به گونه ای از توازی و شباهت شاید توان ایضاح بیشتری را از تبیین رابطه بین این دو نداشته و متاثر از تغییراتی که با رنه دکارت در عرصه فلسفه به وقوع پیوست نتواند پاسخگوی تحولات جدید و بازخوانی رابطه این دو باشد؛ چرا که؛ در نزد یونانیان امر عقلانی و غیر عقلانی میتوانستند در ملازمت بایکدیگر باشند، اما از سده شانزدهم «دکارت» با اشاره به وقوع تغییراتی در جهان به تقسیم بندی جدیدی بین مادیت و معنویت اشاره نمود. این ایده شروع جدیدی از باز تاسیس ارزشهای اجتماعی و بازنگری در دوگانه انگاریهای هیرارشکالی مانند عقلانیت-غیر عقلانیت؛ مذکر-مونث؛ نظم- بی نظمی، عقل- دیوانگی بود و در این میان نیز خاطره- که اشاره ای به فقدان سند و مدرک بود- تدریجا در حاشیه تاریخ واقع شد. این امر نیز ناشی از این واقعیت جدید بود که باید اندیشه از نگاه تاریخ متکی بر منطق و نظم باشد.
اما با تحولاتی که در صحنه معرفت شناسی جدید به وقوع پیوست دو مساله کلی به وجود آمد: تاریخ و خاطره به لحاظ متدولوژیک ازیکدیگر متمایز گشته و احتمالا این امر بر بسیاری از تاریخ نویسان و دوالیسم پدید آمده تاثیرگذار بوده است. با مد نظر قرار دادن این دوالیسم هنگامیکه تاریخنویسان به مداقه درباب برخی از ابعاد ویژه تاریخ و خاطره میپردازند، احتمالا به گونه ای از توافق یا تفاهم دست مییابند؛ بدین معنا که تاریخ و خاطره به مثابه روندی متوالی از تفسیر و یادآوری با هم در میآمیزند. درک چنین فرایندی، دوالیسم میان تاریخ و خاطره را از میان بر میدارد؛ اما همزمان تمایزات اصلی بین تاریخ و خاطره را حل ناشده باقی میگذارد.
اما چنین نگاهی از بعد دیگری نیز برخوردار است؛ در بدترین تفسیر؛ خاطره-حافظه به مثابه ماده خام تاریخ باقی میماند. با این وجود «پییر نورا» با تفسیری جدید توانسته است راهی را به خارج از این تسلسل بازنماید؛ «نورا» بر این باور است که آنچه امروز بر آن نام تاریخ نهاده ایم، نه خاطره بلکه خود تاریخ است. آنچه که لازم است به مثابه تجلی و حاصل خاطره مد نظر واقع گردد، در نهایت در شبکه تاریخ به نمایش گذارده میشود؛ پرسش از خاطره، جستجو به دنبال تاریخ یک شخص یا یک سرزمین است؛ «نورا» در ادامه به حافظه مدرن به مثابه آرشیوی سترگ به منظور یادآوری پرداخته و براین باور است که خاطره و تاریخ هم معنا نیستند؛ از اینرو از بسیاری از وجوه در تضادند، اکنون چنین به ذهن متبادر میگردد که این دو از تضادی اساسی با یکدیگر برخوردار باشند؛ حافظه زندگی است، در تغییری مداوم است، به روی دیالکتیک یادآوری و فراموشی گشوده است، از تغییرات پیوسته خود آگاه نیست، در مقابل دستکاری و تاخت و تاز بیدفاع است، دیر زمانی در سکون و خواب فرو میرود و در برهه ای به خود میآید؛ اما از سوی دیگر، تاریخ باز تاسیس است، پیوسته امری پروبلماتیک و نابالغ است…، خاطره پدیده ای است پیوسته فعال ؛ قراردادی است که ما را به اکنونیت جاودان و پیوسته گره میزند، تاریخ بازنمایی گذشته است؛ اما از آنجا که تاریخ محصولی روشنفکرانه و سکیولار است منادی ما به سوی تحلیل و نقد است…در حالیکه خاطره ریشههای خود را به …فضا، پرکتیسها، تصاویر و موضوعات میگستراند، تاریخ شدیدا خود را به تداوم زمان، پیشرفت و ارتباط موضوعات گره میزند. خاطره مطلق است در حالیکه تاریخ را نسبی میتوان نگریست.
چنین نگرشی همزمان که میتواند گونه ای از تاکید نسبی بر عقلانیت عصر روشنگری نیز لحاظ شود که همواره تاریخ را به مثابه مجموعه ای از رخداد و فکت تلقی کرده است تا؛ در مجموع این دو، زمانِ پر از خلا را با تصویرپردازی یکپارچه و بدون گسست مجددا بازآفرینی نماید؛ همزمان پنجره ای را نیز فراروی قرائتی دیگر باز میگشاید؛ تاریخ صورتی از یادآوری نیز میباشد. پیوند این دو را میتوان با ارتباط دادن خاطره با خواست یادآوری تلاشی در راستای نشان دادن تداوم رنج گذشتگان دانست.
از اینرو به نظر میرسد با یادآوری واگویه «فوکو» و نقش خاطره در «تبیین معنا» در برهه کنونی نقشهای دیگری را برای تاریخ؛ هم در بعد معنا دادن به حیات و هم نیز در تغییر کارکردهای آن و البته منازعه در حیطه اندیشه سیاسی؛ میتوان متصور شد. این امر خاصه از اینرو لازم به نظر میرسد که تبیین مفهوم «امر سیاسی» جز در شبکه ای از معانی که الزاما نیز سیاسی نیستند امکان پذیر نیست و تاریخ با اخذ بخشی از مشروعیت خود از «خاطره» تداوم رنج همان گذشتگانی است که هنوز «با ما» و «بر فراز ما» اکنونیت ما را شکل میدهند.
منتشر شده در اولین شماره مجله بیروهزر
