آباژور
چهرهات را مىشنود
و تخت پايش به خانهى قبلى مىافتد
هنگامیكه برق دستانت پا شده بود مرا بگيرد
من سياه شده بودم
تو خورشيد
من اتاق تاریک
تو آباژور
پنجرههاى اتاق خواب اين خانه
صداى تو را در آن خانه زمزمه مىكنند
بوى تو تپش نرفتن است
و قدمهايت
ضربان دلم در قفس
ديوار دلِ نازكىست
پُر از گردوهاى بىمغز
سقف ریزش سه بعدی تو
اگر قفل در را بچرخانى مىشكند!
اتاق پالتوی خزت را پوشيده
و از اينكه مىروى زمستان است
من
سالها بودم
تو
تنها یک فصل
تو پالتو
من
چوب رختى بودم
موريانههاى چشمانت به جانم افتادهاند
اگر دستم بزنى فرو میريزم
لُخت بر تخت ديگرى رفتى كه فرو نريزم؟
رام از كمرت چرخ چرخ چرخم دادى كه از اين در بروى آرام؟
چه سياه نورِ مهربانى!
افسوس
من لوسيفر بودم!
در خانهاى كه رفتى
لوسيفر را از پنجره انداختى بيرون
كه دوباره فرشته بوده باشد
از درِ خانه برمىگردد
به درون؟
موشى كه در عصاى موسا دواندهاى
با گاو سامرى
از نيل تو گذشته است
نترس! ديگر فرعون برنمىگردد
اين ديالوگ را با عيسا رد و بدل كن
كه جلوههايت ويژه است
“تو
آخرى باش
تو
آخرين بودى”
اما
يكى از شما دو
بالاخره
زنگولهاش
هواى چمن مىكند
