تناقض زندگی و استثنای وضعیت زیستی، ضرورت وجود زبان و آگاهی را برای انسان گریزناپذیر کرده است؛ بدین معنا که پرتابشدگی انسان در جهان(thrown into the world)، مسیر زندگی او را به سمت اقامتگاه زبان و بیخانمانی گفتار معطوف نموده و تعینی زبانمند را در بستر هستیای نامتعین برایش به ارمغان آورده است. هیچ فراخوان و دعوتنامهای برای درگیری انسان با واقعیت جهان ارائه نشده و انسان نیز از هیچ نقطهی صفری، فرآیند زیستن را آغاز ننموده است؛ بلکه همواره در بطن زبان زیسته و در بستر آن گام برداشته و هیچ غایت مشخصی نیز در این “شدن” مداوم برایش متصور نگردیده است. این وضعیت آنتولوژیک، خود با وضعیتی زبانشناختی و معرفتشناسانه گره خورده است؛ بدین معنی که در چارچوب وجودی زبانمند، احساس و آگاهی انسان بهعنوان موجودی اجتماعی قوام یافته است؛ و ازاینرو، تمام مسائل و معماهای زندگی او حاصل وضعیتی زبانمند و پرتابشدگیای بیبنیاد و بدون غایت در این جهان است. زبان اقامتگاه هیچ هستنده، حقیقت فراتاریخی و یا متافیزیکی، بهجز خود انسان، نیست؛ بنابراین زبان اتوس(ethos) و نشان انسان بوده و هیچ قرار نیست از دل آن ندای نیستی، مرگ، متافیزیک و اشباح به گوشمان برسد؛ بلکه تمامیاین پدیدهها معلول و برساختهی زبان بوده و از طریق ضربآهنگ و قواعد زبان، معنادار و هستومند گشتهاند. تاریخ متافیزیک نشان داده است که این روابط همواره بهگونهای دیگر مورد خوانش و تفسیر قرار گرفته است؛ لذا زبان به ابزار یا محل سکونت تمامیمعلولها و پدیدههایی مبدل گشته که خود آنها را خلق و معنادار نموده است؛ به همین دلیل زبان و تفکر اسطورهای و کلاسیک به شیوهای مرکزمحور و انحصارگونه، آزادی و رهایی زبان را عقیم نموده و مکانیزم خلق و پویایی آن را در چارچوب انضباطی تحمیلی و مرزبندیشده که حاوی دو پدیدهی اصلی “مرکز” و” تکرار” میباشد، گرفتار نموده است. دو پدیدهی مرکز و تکرار تنها بهمثابهی نظمیخلاقانه در هیئت آثار ادبی و هنری ظاهر نگشتهاند، بلکه این “واژه-قدرت”ها مولد گفتمانهای مسلط سیاسی و فرهنگی هستند که صورتبندیهای اجتماعی را منطبق بر منطق انحصارگونه و حقیقتگرایانهی خود سازماندهی و مفصلبندی(articulation) مینمایند. تاریخ زندگی انسان بهصورت کلی و تاریخ جامعهی کوردستان بهطور ویژه، متأثر از استراتژیهای این بنیادگرایی خشونتورزانه، بهطور مدام بهسوی “حقیقت-قدرت”ی انحصاری و استبدادی، رانده شده و از طریق بازتولید تقدس، ترس و خشونت، تاریخی پرفاجعه را رقم زده است.
روند مدرنیته باوجود همه آسیبهایش، از طریق عرضهی تغییرات بنیادین اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، خطوط قرمز تفکر کلاسیک را دچار اضمحلال نموده و مدعای اقتدارگرایانهی گفتمان یگانهحقیقت-باور را با چالشی بنیادین مواجه نموده است. آن روابط اجتماعی که بستر تولید و خوانش آفرینشهای ادبی و هنری را فراهم میکردند، دچار زوال شده و از این طریق بنیانهای یکتابودگی(uniqueness) و اصالت اثر هنری به سستی گرایید. هنگامیکه قواعد قدیمیزمان-مکان دچار تزلزل شده و دسترسپذیری همگانی به ابژههای هنری فراهم گردید،هالهی مقدس(aura) و خاستگاه متعالی آثار ادبی و هنری نیز فروریخت. ویرانی تجربه(destruction of experience)، یعنی ویرانی تمام آن فورماسیونهای سنتی و ارزشهای معمول و متعارف که امکان آفرینش و خوانش آثار ادبی را ممکن میکرد؛ در ابتدا همچون تهدیدی انسان را در مواجهه با نوعی وضعیت آنتروپیک و خلأی مطلق (نهیلیسم منفعل) قرار داد؛ چنین شرایطی نیروی لازم را برای آن جنبشهای واپسگرا فراهم میکرد که بهواسطهی ترس ناشی از نهیلیسم تشکیکبرانگیز و یقینبرانداز در رویای بازگشت یقین همبسته با ایدهی مرکز و وعدهی تکرار میزیستند. بعد منفی و خطرآفرین این وضعیت طاقتفرسای نهیلیستی موجبات تولید وضعیتی مثبت و نوعی سوژگی فعال را در دل خود به وجود آورد؛ ازاینرو واقعیتی که در بدایت امر همچون آسیبی بنیادین بدان نگریسته میشد، به فرصتی اساسی در جهت برساخت و بازتولید مجدد ارزشها و معیارها در قالب شیوهای نوین مبدل گشت. لذا هنرمندان مدرنیست توانستند شوک و ضربهی سهمگین ویرانی تجربه و معناباختگی معانی را در قالب فرم نوین هنری پیکربندی نموده و نیروی بیکران قدرتهای بپاخواسته و فاوستهای زنجیرگسستهی وضعیت جدید را در ریتوریک ادبی و بوطیقای زیباشناسی تثبیت نمایند. پیامد نهایی این زوال، گسستی اساسی از آن ارزشها و قواعد سنتی بود که به شکلی ضدانسانی و در خدمت جهان توهمیمثل افلاطونی، زندگی حقیقی انسانها را قربانی کرده و با نوعی تکصدایی جباریتمنشانه٬ چندصدایی انسانها و مطالبات متنوع گروههای اجتماعی را به حاشیه میراندند. ویرانی تجربه فرصتی انتقادی را محقق ساخت که بهواسطهی آن، سوژهی مدرن مجال خیزش و بیانگری را کسب نموده و هوشیاری نوینی در ارتباط با پایگاه انسان در پهنهی هستی و اجتماع به چنگ آورد. مفاهیم عقل، زبان، زمان-مکان، حقوق، قدرت، علم، هنرمند، زیباشناسی و… متأثر از عقل بازاندیشانه(reflexive)ی مدرن مجددا ازنظر شیوه و محتوای معنایی، بازسازی شده و بر این اساس هویت و دلالتی سراپا نوین برای انسان معاصر فراهم گردید. تمام این آزادسازیهای فکری و زبانی که در ارتباط با تغییرات اجتماعی و سیاسی به انجام میرسیدند، در محاصرهی نیروهایی انحصارگرایانه همچون لویاتان سرکوبگرانهی حکومت، فشار انسانزدایانهی بروکراسی، نابرابری سیستم سرمایهداری و هژمونی یکسانساز صنعت فرهنگ؛ بهگونهای پارادوکسیکال امکان ظهور و پیدایش یافته بودند. بدین معنی که ضرورت تعینبخش تاریخی و اجتماعی، بستر جنبشهای آزادیخواهانه و انحصارشکنانهی فکری و هنری را به وجود آورده؛ و لذا کشمکش و دیالکتیک بیپایان این نیروها که در دو محور مدرنیزاسیون عینی و مدرنیسم ذهنی، به عرصه میآمدند، مکانیسم اصلی پیشرفت و تغییر را به وجود میآوردند. رمانس مدرن توسعه و پیشرفت، همواره آبستن این وضعیت پارادوکسیکال بوده، و هیچگاه بنا نبوده که برآیند این کشمکش دیالکتیکی، از طریق سنتزی فراتاریخی رفع گردد؛ و جامعهای فراتاریخی و سترون از هرگونه سیمپتوم (دردنشان) و پیامدهای مثبت و منفی آن فراهم آورد. سوژهی مدرن علیرغم فهم این وضعیت تراژیک؛ یعنی وضعیت متناقض گام برداشتن در عرصه شکست و ویرانی، هیچگاه ناامید نشده و هیچوقت نیز خود را با فانتزی ابدیت آینده و نوستالژی ازلیت گذشته، فریب نداده است. سوژه معاصر در وضعیت ناممکن آفرینش، دست به ابداع زده و در دل جبریت سیستم و ساختارها، بهمنظور حصول ارادهی آزاد(free will) و انتخاب سروری بر خویشتن تلاش مینماید؛ و به این دلیل زندگی را در بطن ناممکنی مرگ تجربه نموده و ادبیات را در بیان شکستوارگی تنهایی و ملالزدگی انسان معاصر بازمینمایاند.
هرگونه قدرتی از بنیاد با زیست-سیاست(bio-politics) آمیخته است و بهواسطهی این آمیختگی، مرز میان زندگی زیستی(zoe) و زندگی شهروندی(bios)، و مرز بین حقوق و خشونت زدوده میشود؛ بدین معنی، تحت سلطهی این آپاراتوسها، زندگی انسانها به حیات برهنه(bare life) تقلیل یافته و زیر هیمنهی تعلیق قانون از توش و توان انسانی خود تهی میشوند. سیاست مدرن، سیاست آوارته(استثناء)یی است که در آن فراگیری و فشار قانون از طریق تعلیق و متوقفشدن آن عملی میشود؛ توقفی که فراتر از وضعیت قانون و بیقانونی، سایهی مرگ و خشونت را بر سر انسانها تداوم میبخشد. بنابراین، موجودیت مدرنیسم ادبی و هنری در میان درزها و شکافهای چنین آپاراتوسهایی فعال میشود؛ پهنهای فراتر از همهی هویتهای صلب و کالاییشده که در آنها با حفظ “وضعیت بالقوگی”(potentiality) و تداوم رابطهی ارگانیک ”بدن و تصویر”، راه را بر هرگونه گسست “امر واقع بدن” و “فانتزی تصویر” در عرصهی صنعت پروپاگاندا و پورنوگرافی میبندد. بنابراین، هنر نه از طریق نمایشدادن و تقلید واقعیت موجود، به طفیلیبودن و منکوبشدن جهان رئال تن میدهد و نه طبق شعار محافظهکارانهی “هنر برای هنر”(art for art’s sake) در دایرهی خودخواهانه و خودمحدودکنندهی سولیپسیزم محصور و منفعل میماند؛ بلکه با نمایاندن بیمعنایی معنا، به صحنه آوردن خود زبان بهگونهای برهنه و عریان؛ یعنی در هیئت یک ژست محض، خود را نشان میدهد. نه هنر و ادبیات سیاسی که اعلان سیاسیبودن مینمایند و نقاب سیاسی به رخسار میبندند، بلکه این سیاست هنر و ادبیات است که در این عصر میتواند در مقابل دیکتاتوری بازار و خشونت زیست-سیاست مقاومت نموده و گریزی مواجههگرانه با وضع موجود فراهم آورد. تنها بوطیقایی که ژست سیاست به خود گرفته و از طریق “وسایل بدون هدف”(means without end) و آشکار کردن خود زبان، تمام هویتهای برساخته و گفتمانهای ایدئولوژیک را دچار ناکارآمدی و تعلیق نماید، خواهد توانست حامل نیروی انتقادی عصر حاضر باشد.
جامعهی کوردستان هرچند در طول تاریخ به حاشیه رانده شده و در عصر تغییرات بزرگ نیز از پیشبرد تجربهی مدرنیتهی مختص به خود به شیوهای ضروری و با راهبردی متفاوت، باز داشته شده است؛ اما پرتوهای پرتوان نوسازی و نوگرایی معاصر، تمامیابعاد زیستجهان امروز ما را در برگرفته و روندهای جهانگیری، ما را در میدان رقابتی نابرابر و نفسگیر افکنده است. در این “وضعیت آوارته” (state of exception) اگر بر مدار نظم کهن و کلاسیک حرکت نماییم و از عمق حادثهای که دیرزمانی است اتفاق افتاده، بیاطلاع باشیم و سادهلوحانه و خوشبینانه مطابق منطق هرچه بادآباد(anything goes) بهپیش رویم، در تکرار و تداوم تاریخ فاجعه، شریک خواهیم گشت و راه را بر سرنوشتی سیزیفآسا هموار خواهیم کرد که بناست سرنوشت اکنون و آیندهمان را در روایتی فاجعهبار تثبیت نماید.
بدون شک هر جامعهای مانیفست خود را در روندهای تاریخیاش اعلان میدارد و هشدارهای خویش را چه در چارچوب کردار نانویسا و چه در قالب اثر نویسا آشکار میسازد؛ و این جوشوخروشها اگرچه در حاشیه قرار گرفته و بهندرت شنیده شدهاند، اما هیچگاه رسایی و رسانش بیان آنها از گفتن باز نایستاده است. این مانیفست نیز ادامهی تمام آن صداهای حساس و مسئولانهایست که راه راست را برنگزیده و همواره در مقابل گفتار مسلط صراط مستقیم، کژبینانه(looking awry) قد علم کردهاند. مانیفستی که در مقابل قدرت حضور شانتاژ و پروپاگاندا و سرمایهسالاری تصاحب، از سیاست نامهیای نوشتار و هنر شکست طرفداری میکند و ترجیح میدهد در کنار حقیقت، مجرم پنداشته شود تا اینکه در همراهی با دروغ به پاداش نائل آید. نوشتار در اینجا تمام آن حوزههایی را شامل میشود که پراکتیس رادیکال تفکر و تعمق در آنها محقق میگردد؛ به همین دلیل بازهی نوشتار دامنهای گستردهتر از هر نوع ژانر و حوزه فکری، علمیو هنری را در برگرفته و شامل کلیت فلسفه، جامعهشناسی، سیاست، زیباشناسی و… خواهد بود. مانیفست ناشوین علاوه بر اینکه لزوم نوسازی و تعمیق تغییرات در عرصهی تولید ادبی و هنری را احساس مینماید، توسعهی نیروهای مترقی و ذهنیتهای نوگرا را در بسترهای سیاست، فرهنگ و جامعه نیز ضروری دانسته و بر این باور است که زین پس سیاست کلاسیک و فروبسته که نمادهای آن در کهنهسالاری، سنتسالاری، جمعسالاری، رهبرسالاری، خانوادهسالاری، منطقهسالاری و مذکرسالاری نمایان میشود، قادر نیست “شیوهی تولید کوردستانی” را دچار تغییرات بنیادی نموده و راه را برای فعالشدن دینامیزم درونی جامعهی کوردستان و دموکراتیزه شدن ادب و هنر و سیاست هموار نماید. بنابراین سیاست نوشتار بهمثابهی تلاشی برای “نه گفتن” در بستر “گفتن”، تن به آن تناقض مرگآسا میسپارد که آشکارا شعار زندگیخواهی سر داده و از این طریق در مواجهه با سیاست آری گفتن، زیاده گفتن، مقدس گفتن، کلیشه گفتن، مکرر گفتن، بزدلانه گفتن، بلاهتوار گفتن و… قد علم میکند. بندهای مانیفست ناشوین اعلام میدارند که سیاست رادیکال در عرصه ادب و هنر و اندیشهی معاصر همان سیاست متفاوت نوشتار است:
- به زیرکشیدن معنا از جایگاه تاریخی مقدسمأبانه و استعلایی و بازگرداندن آن به خاستگاه حقیقی خود یعنی قلمرو عادی و روزمرهی زبان.
- نفی هرگونه لوگوس یا تجربهی فرازبانی و غیردلالتی که هستی خود را از برههای پیشازبانی برگرفته و زبان را صرفا در شکل ابزار بیان و انتقال به کار گیرد.
- نفی عقل و تفکر کلاسیک که موجودیت خود را در چهارچوب دو اصل مرکز و تکرار، نمایان ساخته و همدست و موازی مولفسروری، غایتمندی، یگانه حقیقتخواهی و تکصدایی اقدام نموده و از شکلگیری چندصدایی(polyphony) و تکثرگرایی(pluralism) در بستر متن جلوگیری میکند.
- تلاش برای گسست از تجارب خام و رئالیستی و همچنین توهموارههای رمانتیک؛ و اهتمام به گسترش محدودهی بیان و آفرینش.
- گسست از فیگور دانای کل(omniscient) و عقل وحدتبخش که بهمثابهی سوژهای پدرسالارانه در تمام برهههای عادی و حساس متن آماده بوده و روایت و اتوریتهی ویژهی خود را بر قلمرو متن تحمیل مینماید.
- نفی هرگونه فراخواندن و استیضاح(interpellation) خواننده و مخاطب بهمثابهی سوژههایی کامل، منسجم، کنترلشده و دارای هویتی منقاد و تابع(subjected)؛ و توسعهی روند برساخت هویت مخاطب به شیوهی نامتعین.
- مقابله با هرگونه تقدسبخشی و فرانمایی متن، نورم و شخصیت؛ و تلاش برای واسازی(deconstruction) لافزدنهای تمامیتخواهانه و فرامتنگرایانهی وابسته به آنها با بهرهگیری از پراکتیس تحلیل و روشنگری نقد و ارزیابی.
- واسازی فرم متداول نوشتار کوردی و هموارکردن راه برای فرآوری متون تابوشکن چه در عرصهی شعر و داستان و چه در حوزهی متون دیگر. به معنایی دیگر؛ گذار از سیاست آسودگی و امنیت نوشتار که با پیروی از قواعد محافظهکارانه و ترسآکندگی حاصل آمده و خود را از هرگونه تجربهی شوک و آشفتگی، بیبهره و محروم میسازد.
- گذار از سیاست هویت که با فرمیارتجاعی و سنتسالارانه گرهخورده و به واماندگی، تکساحتوارگی و یگانهگرایی تفسیری گرفتار آمده است؛ و حرکت بهسوی سیالیت و “عدمتعین هویتی”، که آزادی کنش، چندگانگی تعریف و بسگانگی علاقه و ذائقه را در بستر هویتهای مختلف ملی، جنسی و اجتماعی و… مورد تأکید قرار میدهد.
- بازگشت بهسوی خوانندهمحوری(reader-oriented)، نه به معنای خوانندهای منفعل و ناپویا، بلکه خوانندهای توانمند و صاحب تدبیر که با تخیل غنی خود خلأها و نقاط خالی متن را پر نموده و در فرآیند خوانش، متن جدیدی را بهطور مداوم بازنویسی میکند.
- پافشاری بر این واقعیت که زیست متن، در پراکتیس خوانش و ارزیابی نقد تداوم مییابد؛ و بنابراین عمل نقد، تمامکنندهی فرایند ناتمام متن و توسعهدهندهی پتانسیلهای تحققیافته و تولیدشده در متن میباشد.
- .تأکید بر آزادی تخیل، تبیین و خوانش در فرایند آفرینش و نقادی؛ بهعبارتدیگر گسترش نقد از حوزهی صرف نقد آکادمیک و آرایههای ادبی بهسوی حوزههای متنوع جامعهشناسی، روانکاوی، مطالعات فرهنگی، زبانشناسی، نشانهشناسی، تفکر سیاسی و … .
- مواجهه و مخالفت با میل بلاهتوار نوشتار که تمایل دارد تمام ابعاد پیچیدهی مفهوم، تئوری و تکنیک را در سطح نوعی سادهگویی غیرمسئولانه و فارغ از مسئله تقلیل داده و در کلام آخر بهگونهای خوشباشانه پاسخی برای همهی مسائل بنیادین فراهم آورد.
- .به جد گرفتن نقش و جایگاه زبان در نوشتار؛ بهصورتی که زبان، جانشین حاکمیت بلامنازع ذهنیت نویسنده گشته و متنی نوشتنی(writerly) از آن حاصل آید.
- .توسعهی تجربهی ترجمه بهگونهای که زبان مادری و بومی، متأثر از توانمندی زبان “دیگری”، از خواب خوش درخودفروماندگی و انسداد، بیدار گشته و فرمهای بیانگری و روایتی نوینی را تجربه نماید.
- .گذار از مرزهای تصنعی نوشتار و نقد؛ و اقدام به ایجاد اغتشاش در نظم و قواعد سرکوبگرانهی رایج در زیستجهان متن؛ بهصورتی که خلق هرگونه بیان و روایتی نو، راه را برای ارتقای نظم و قواعدی آزادانهتر و فراختر هموار نماید.
- دستیافتن به این واقعیت که پراکتیس ابداع و آفرینش، نه گرفتار و دنبالهرو رابطهی علت و معلولی بوده و نه هستی و مشروعیت خود را به شیوهای غایتنگرانه از اهداف غایی کسب مینماید؛ بنابراین آفرینش بر مبنای اصل خودسروری و برطبق ضرورتهای خود نوشتار قوام میگیرد.
- .نفی هرگونه قاعدهی ذاتگرایانه و ناتاریخمند در باب “زیبایی”، یعنی گذار از زیباشناسی(استتیک) بهمثابهی علت و غایت آفرینش، بهسوی زیباشناسیهای متفاوت و متناقض که نه همچون الگو و بستار عمل آفرینش، بلکه بهمثابهی برساخت و محصول این روند بدان نگریسته شود.
- دست یازیدن به ادبیات و هنری که چه در سطح آفرینندگی و چه در سطح خوانش و دریافت، امکانی دیگرگونه و افق جدیدی از واقعیت را بر ما میگشاید. بهعبارتدیگر؛ نفی واقعیتی یگانه و مستبدانه و گشایش امکان طرح واقعیتهای چندگانه و فراواقعی.
- تلاش در راستای خوانش و طرحریزی مجدد تاریخ، ادبیات و سیاست جامعهی کوردستان از منظر خویشتن؛ بهگونهای که قادر باشیم از محدودهی رابطهی ارباب-بنده و نوشتار بندهمأبانه، گذار نموده و پویشهای مبتنی بر دینامیزم زبانی و تاریخی جامعهی خود را با در نظرگرفتن امر جهانشمول(universal) عرضه نماییم.
د.مسعود بیننده / آبانماه ۱۳۹۵ شمسی، سنندج
ترجمه از کوردی: باور معروفی
