” ئاخر چی بکەم
ئێرە شەقامەکانی هەموو گوڵ گوڵییە و
ئاپارتمانی شووشەییە و
کافتریای زەرد و سوورە
کەچی من لە ناخەوە هەر قوڕاویم.” (شێرکو بێکەس)
” هێق بکەوە سەنەم
خۆرێکی نێر که خزاوەتە ناو سکتەوە
ڕیزه نوقتەیەکی شلۆک که ڕژاوتە هەناوتەوە هێق بکەوە.” (رەزا عەلیپوور)
١- یکی از مهمترین فضاها در شهر و زندگی روزمره، خیابان است. خیابان نه گذرگاهی موقت، بلکه شیوهای از زیستن است، نوعی بودن. خیابان خود استعارهای است برای شیوه متفاوتی از زندگی و تجربه روزمرگی که زادهی امر مدرن است. خیابان عرصه سیاست و بازتولید روابط قدرت و امکانهای مقاومت است. خیابانها، همواره در شهرها و همراه با قدمت آنها وجود داشتهاند، اما صنعتیشدن و گسترش شهرها و ورود مدرنیته به آنها، خیابانها و معابر را با تغییرات مهمیروبهرو کرد و امروزه به عنوان صحنهای عمومیمحل بروز بسیاری از وقایع اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است. به عبارت دیگر، مدرنیته و تناقضهای منطق درونی آن، از سویی منجر به تغییری ساختاری در روابط اجتماعی گردید و از سوی دیگر خیابان را به مثابه فضایی شهری محل منازعه این دگردیسیهای روابط اجتماعی قرار داده است. روابط اجتماعی مدرن و دگرگونیهای آن بخصوص در عرصه جنسیتی، به طرزی چشمگیر در فضای شهری و خیابان نمایان است، بدین معنی همپای تغیرات ساختاری و رفع تدریجی مکانیزمهای سلطه در این ساحت متأثر از انقلابهای دوگانه و جنبشهای اجتماعی جدید، سلطه جنسیتی فضاهای شهری، همچون خیابان، به لحاظ فیزیکی و جمعیتی کمرنگ گردیده و حضور زنان و حتی تصاحب آن در قالب پرسهزنیها میل به زنانهشدن فضاهای شهری دارد و این پرسهزن، نماد نوعی زیستن در سایهی تجربهی شهری است.
٢- تصاحب فضاهای شهری نشاندهنده قدرت و سلطه است. عموما باوری بدیهی این است که حضور و تجربه زنان در خیابان سلطه مردان را مورد نقد قرار داده و خیابان را که پیوندی ناگستنی با گفتمان مردسالاری داشت، با تاکتیکها و مصرفهای خلاقانه (به زعم میشل دوسرتو) به نفع امکانهای مقاومت تصلب نموده و از این جهت خیابان به متنی آنتاگونیستی و عرصه منازعه گفتمانها بدل گردیده است. لیکن پرابلماتیک زندگی روزمره در این مسئله است که زیستکردن خیابان از سوی زنان در همبودگی بلافصل با مصرف است. به عبارتی میتوان گفت که زنان به میانجی مصرف کالاها و ایماژهاست که خیابان را زیست میکنند. تجربهی زندگی روزمره در خیابان، در قالب “پرسهزنيها”، محصول سرايت مراکز خريد و تسلط سرمایه است. از این جهت میتوان اذعان داشت که از سویی این بودن- در- خیابان با مصرف و “اراده معطوف به کالا” گره خورده و از سوی دیگر، زنان را به مثابه “ابژههای نگاه خیره مردان” استیضاح میکند و توان و امکانهای مقاومت را در قالب “سیاستهای حضور” در تقابل با “سیاستهای انکار و طرد” تحت تسلط گفتمانهای مسلط (سرمایه و مردسالاری)، به امری پرابلماتیک و منازعهآمیز بدل مینماید. این درهمتنیدگیهای طرد گفتمانی چه از منظر جنسیتی و چه از منظر ایماژها و مونتاژهای مصرفی، خیابان را به فضایی متخاصم بدل نموده است. لذا مفروضه بنیادین بر این اصل استوار است که خیابان فضایی لاینفک از زندگی روزمره است و بهسان تمامیمکانها و فضاهای دیگر در متن زندگی روزمره میتواند به مثابه میانجیای، کلیت جامعه را بازنمایاند. بدین اعتبار، با واکاوی و وارسی انتقادی و مطالعه آن میتوان به کنه شکافها، تضادها و منازعات فرهنگی موجود در جامعه ورود پیدا کرده و به انکشاف مستوریها دست یازید.
٣- ششم بهمن پیش از آنکه نام خیابانی باشد، یک ایماژ است، ایماژی برای زیستنی مدرن و طرد سویههای منفی و درونزای خود این تجربه در قالب سنتی و وامانده به قعر زنندهبودگیهای حاشیههایی مانند نایسر. تداعیگر همپهلویی مفاهیمیچند: مصرف، ژست، مارک، عشق، پاساژ، بوتیک، ویترین و… . پرسهزنیهای بیامان و بیهوده، چشمچرانیهای شهوانی مردان جوانِ شورش مانند (شخصیت اصلی رمان بیربا شهرام قوامی) در امتداد خطوط مانتوهای روباز زنان و زنان در امتداد زرق و برق مارک لباسهای خوشدوخت مجلسی و غرق در لذات آنی بازیگویشی رنگهای ویترین. منطق نگاه را هردو یک چیز تعیین میکند: کالاییشدن. زنانی که “ششم بهمنی” برچسپ خوردهاند و مارکهایی که تمامیارادهها معطوف به آن است؛ هردو به مثابه ابژههایی مسرتبخش. مست از بوی عطرها و احساس خوش توهم قدمزدن در شانزهلیزه. تجربه دیدن بدنهای تکهتکهشده و فروپاشی کلیتی که تا اعماق چشمها هم رسوخ میکند و مدام در ششم بهمن نه کلیت یک بدن بلکه دست یکی و چشم یکی دیگر و کمر آن یکی و پاهای دیگری که توی کفشهای پاشنهبلند ورم کردهاند را دید زدن. اصرار عجیبی وجود دارد که این پرسهزنیها را بودلری تفسیر کرد تا که به شدت هرچه تمامتر برای این توهم خوشباشانه لالایی خواند. درست است که پرسهزن بودلری بی هیچ هدفی در شهر پرسه میزند اما تنوع و وفور انواع و اقسام کالاهایی که پشت رنگ و لعاب ویترینها میرقصند و جماعت و انسانهای کانالیزهشده توسط تیکتاک بیهوده ساعت مچیهایشان و جنون سرعتی که درهم میلولند را به تمسخر میگیرد، پرسه میزند و تناقضها را درمییابد نه آنکه برای فراموشی چند ساعته رگبار واقعیت و برای سرفروبردن در لاک تخیل محض، خود را به دست وسوسههای ششم بهمن بیاندازد. خیابانی که رنگ و لعاب و بوی تند و درهمپیچیده ادکلنهایش برای سرپوش گذاشتن بر تجربهی “نایسر” و “عباسآباد” و “کانیکوزهله” لهله میزند. حاشیههایی که سیمپتوم خوشباشیهای رذیلانهی این و آن خیابان و محلات دیگراند. حاشیههایی که زادهی منطق سرمایه و مرکز شهراند. منظور دامنهزدن به کژفهمیهای ضدمدرن و خیرهسریهای جزماندیشانه نیست، چرا که پرسهزن همبود لاینفک امر مدرن است. بحث اساسی همهجانبه بودن است. اینکه ششم بهمن را نمیتوان از کلیت این شهر جدا کرد و به قدوبالایش خواند. حس عجیبی در متلک گوییهایش وجود دارد. متلک به زنانی که متفاوت لباس پوشیدهاند و با سبک خاص متأثر از فشن تی ویها راه میروند، متلک و ابراز خشونت نمادینی به حضور فراگیرشان در خیابان که میتوان به “نمایش مردانگی” تفسیرش کرد. نمایشی که توهم رویای شانزهلیزگی را افشا میکند. متلک به کسانی که لباسشان مارک ندارد، متلک به رهگذران شهرستانی که لباس کوردی پوشیدهاند و چپچپ نگاهکردن به “پرسهزنانی نامقبول” که در این فضا هضم نمیشوند. عشقهای لحظهای و آنی که میتوان بهسان امتحان کردن روژلب یا تیشرتی مردانه، امتحانش کرد و مدام عوضش کرد. کاریزمای مد، پوسترها، مانکنها و تبلیغاتی که مدام به خورد این پرسهزنیها داده میشود بلبشویی است دیدنی. از پوستر بانکی که زندگی و سرزندگی و موفقیت را به بازکردن حسابی و زیستن زیر سیطره اعداد و ارقامیکه شاید زندگی را زیرورو کند و تبدیل زندگی به برگ بختآزمایی تا تقلیلدادن تمنا و خواهشهای انسانی و شور زندگی به خرید تاب و دامن و کت و شلواری که چه زود پس از یک بار پوشیدن مثل همان شور زندگی وعده داده شده کاریکاتوروار از رنگ و رو میرود و باید به یکی از میخهای زنگ زده “دیوار مهربانی” آویخت تا که مبادا احساس پتیبورژوایی خراشیده شود!
٤- البته با کمیاغماض میتوان سویههای مقاومت را نیز مورد بحث قرار داد، اینکه خود خیابان به مثابه یک فضا و پرسهزنیها به تعبیر دوسرتو به مثابهی کاربردهای افراد در زندگی روزمره در تضاد با استراتژیهای اعمال شده هستند: مواجهه امر رسمیو امر غیررسمیکه در آن تاکتیکها استراتژیها را به چالش کشیده و از درون سعی در متزلزل ساختن آنها دارند. استراتژیهایی که در پی نظم و انظباطدهی اند و تاکتیکهای انظباطگریز، که هیچ پایگاه و مرکز مشخصی ندارند و درپی بیثباتکردن اقتدار استراتژیها هستند. این تاکتیکها الزاما آگاهانه نبوده و در ناخودآگاه سکونت دارند و نوعی لذت خاموش و بسندهکردن شاعرانهاند. شایان توجه است که خود این لباسهای متفاوت و ویترینها به نوعی نسبت به فرهنگ رسمیو مسلط دربردارنده نوعی مقاومتاند و خود نفس زیستکردن آن خیابان نیز ایماژی مقاومتگونه است، منتها بحث بنیادی این است که این مقاومتها پیشاپیش از سوی نگاههای خیرهی مردسالای و دیکتاتوری سرمایه مورد استیضاح واقع میگردند و از این نظر میتوان منطق این مقاومت دوسرتویی را نیز بازخواست نمود که با متورمسازی مفهوم مقاومت، شدیدا به میکروفیزیک قدرت فوکو کمتوجه است.
٥- روایتی بود کوتاه از یک خیابان و بودن- در- آن به مثابه میانجیای برای فرارفتن از نمودها و درک کلیت جامعه. میل فراوانی وجود دارد که در همین حد تجارب رنگارنگ ماند و لذت برد و پرسه زد. اما مسئلهی اساسی این است که اگر از تجارب زیسته و روزمره فراتر نرفت و این روزمرگی را بهسان امری بدیهی متصور شد، به عقیمسازی ایدههای بنیادی منتهی میشود و غرق در رنگهای وسوسهبرانگیز ویترینها و توصیفها، خود خیابان و روایتکردن را فراموش کردن. یعنی روایتی که نشان از این دارد که پرسهزنیها و خود خیابان زیر سلطهی سرمایه و منطق مصرف و مردسالاری، توانهای مقاومت را به ریشخند میگیرد. روایت جامعه و شهری که مدرنیته را نه به مثابه تجربه خود-زاینده بلکه به مثابه مدرنیزاسیونی فاوستی تجربه کرده و ششم بهمن آن ایماژی است از این تناقضات و تعارضات.
