بخش دوم و پایانی
با نگاهی به سیاست فرهنگی احزاب بزرگ درخواهیم یافت که برای این احزاب مهم نیست در این بازی چه چیزی حاصل شده و چه چیزی نوشته میشود، معرفت چیست و جهل چیست، چه کسی مولف است و کی مولف نیست، اینها مسائلی برای احزاب نیستند. سیاست فرهنگی آنان برپایه ی فهم تکست و آفرینندگی ساخته نشده، بلکه بر این اساس بوده که چه کسی میتواند نخستین مجری و انجام دهنده ی آن سیاست فرهنگی ای باشد که حزب قصد دارد بر روح و عقل انسان کورد تحمیل کند. و اینکه کدام نویسنده حاضر است مستقیم و یا اینکه با یک معامله ی مخفیانه علیه دشمنان احزاب بنویسد.در اینجا تمام سعی حزب بر این است که کادر خود را به مثابه ی یک روشنفکر به مردم بشناساند، آنها را به مرجع مبدل کند و زمینه ی ظهورشان را فراهم سازد. ذات این سیاست بر بنیاد فراموش سازی تکست شکل گرفته است، اهمیتی ندارد در اینکه کسی نویسنده باشد یا نباشد، دارای متن باشد یا نباشد، دارای اثری حقیقی که تاثیری بر بخشی از سویههای فرهنگی ما گذاشته، باشد یا نباشد… چیزی که اهمیت دارد این است که حزب بتواند او را مثل یک کادر فرهنگی معرفی کند و قدرت و رسانه در اختیار او قرار دهد و او را به شخصی تبدیل کند که درباره ی آفرینندگی تصمیم میگیرد. پیداست که چنین سیاستی با کمدی بزرگی روبرو شده است. چنین نمایشی عقل و وجدان خوانندگان کورد را متاثر ساخته است، بدون آنکه کوچک ترین سوالی برای سیاسیون پیش بیاید. در این نوع مدل، خواننده ی کشنده مسئول و کادر آن دستگاههای حزبی میشود که جای خواننده و منتقد را اشغال کرده و بدون وجود هیچ مشروعیتی معرفتی، با توجه به پشتوانه ی آن قدرت سیاسی و آن ثروت و قدرت فراوانی که در اختیار دارند به قدرتی تصمیم گیرنده بدل میشود. با توجه به اینکه بخش بسیار زیادی از سیاسیون بلندپایه ی ما افرادی هستند که در بهترین حالت منابع فرهنگی شان از حد مطالعه ی روزنامهها و نگاه کردن به بعضی از سایتهای اینترنتی فراتر نمیرود، تکست و آفرینندگی نزد اینان چیزی نیست که ارزشی داشته باشد. برخی از آنان در سال یک کتاب نمیخوانند، آنان دیگر نیازی به افراد روشنفکر برای حضور در دستگاههای فکری خود نخواهند داشت تا مطلع شوند از اینکه کادرهای عالی حزب، تصمیم گیرندگان کشور در چه وضعیت فرهنگی اسفناکی به سر میبرند، در چنین وضعیتی مشاوران شان نیز همانند خودشان افرادی هستند که پیوسته در تلاشند تا مدام بی اطلاعی خود و رهبران شان را پنهان ساخته، مشغول محکم کردن روابط شخصی خود شده و مشغول مصرف کردن هزینه ای شوند که به نفع رویاها و مرامهای شخصی خود به حساب زمینههای فرهنگی واریز میشود. فرهنگ کنونی ما براساس فراموش کردن متن شکل گرفته است، در چنین فرهنگی همه چیز مهم است الا تکست، در چنین وضعیتی سیمای اصلی فرهنگ ما بها نداشتن کتاب است. من اینجا و آنجاها کتابهای خوبی میخوانم که در کوردستان به چاپ میرسند، در حالیکه اما در دهها روزنامه و مجله حتی کلمه ای نیز درباره ی اینها نوشته نمیشود، حتی مراسمینیز برای رونمایی این کتابها گرفته نمیشود، رونمایی کتاب در روزنامه نگاری ما از این حد که جلد کتاب را چاپ کنند و به تعداد صفحات و اسم انتشارات اشاره کنند فراتر نمیرود، این در حالی است که در مملکت ما هزاران نفر زندگانی فرهنگی دارند. در طول این چند سال، دهها کتاب منتشر شده که در روزنامه نگاری کوردی حرفی درمورد آنها زده نشده است. در چنین حالتی، این دستگاهها و روزنامهها را نباید همچون جایی پنداشت که فکر و اندیشه در آن توسعه مییابد، بعضی از این دستگاهها خود به انتشار کتاب میپردازند، اما بدون هیچگونه سیاست فرهنگی مشخصی، بدون هیچ فهم مشخصی از اینکه آیا تفاوتی میان متن خوب و متن بد هست یا نیست، و اینکه اخلاق چنین دستگاههایی هیچ تفاوتی ندارد با اخلاق صاحب دستگاه رامیکه هر کتاب ارسال شده ای را چاپ و منتشر میکند. اگر کتاب خوبی در این جور دستگاهها به چاپ برسد این نشانه ی سیاست و اضطراب این دستگاه برای انتشار این کتاب نیست، چرا که سیاست واقعی چنین دستگاههایی سیاستی مبتنی بر تفکیک اثر خوب از بد نیست، بلکه ذات فعالیت و تولید از نظر اینان در هم تنیدن و همانند کردن و یکسان سازی خوب و بد است. بنابراین میتوان گفت فراموش کردن متن به اخلاق اصلی و علائم اصلی چنین فرهنگی نزد ما تبدیل شده است. تنها چیزی که در فرهنگ ما مهم نیست نوشتن کتاب و موضوعات پسندیده میباشد. چیزی که فرهنگ ما به آن اعتنا ندارد متون و کتابها است. در اینجا چیزی که در کاراکتر مولف اهمیتی ندارد توانایی نوشتن است، آنچه امروزه ارزش یک نویسنده را مشخص میکند چگونگی تکستها و عمق تفکرات و زیباییهای که در وجود او نهفته است، نیست، بلکه دراینجا به این توجه میشود که او تا چه اندازه توانسته است با تردستی جهالت اش را بوسیله ی تعدادی اصطلاح معرفتی صیقل دهد، تا چه اندازه این قابلیت را دارد که نادانی اش را پشت مجموعه ای از کلیشهها پنهان نگه دارد،و اینک این مهم است که او به چه حزبی نزدیک است، تا چه اندازه مسئول است، تا چه اندازه در توهین و تازیدن و تعرض نسبت به دیگران هنرمندانه عمل میکند و …غیره. خود چنین دستگاههایی به نوعی یک خواننده ی کشنده محسوب میشوند، اما جدای از اینها، آنان جور دیگری از خواننده نیز تربیت میکنند که مثل خودشان در خدمت نابودسازی فرهنگ و تولید میباشد. چیزی که این دستگاهها و صاحبان آن توانایی برهم زدن آن را ندارند، چیزی که خودشان در زندگی فرهنگی و فکری ما قادر به نابودساختن آن نیستند، این را بواسطه ی یک نوع خواننده ی جاهل که پیشتر در کارخانههای تبلیغات حزبی و فرهنگ تقلیدی پرورش یافته است، آن را عملی میکنند، و اینکه باید گفته شود که فضای ذهنی و فرهنگی این خوانندگان در حد فضای ذهنی و فرهنگی آن دسته از نوابغی است که زندگی فرهنگی امروزه ی ما را دردست دارند. چنین خواننده ای که اینان تولید کرده اند به هیچ نوع خواننده ی دیگری الا خودشان شباهت ندارد، این نوع خواننده، کسی است که در پی تکست نیست، تکست را بخاطر زیباییهایی که در آن نهفته است نمیخواند، تکست را بخاطر معانی آن نمیخواهد، بلکه مطالعه میکند تا آن چیزهایی را بشنود که خود میخواهد. هرگاه دنبال چیزی نیز میگردد، در پی یافتن چیزی ناشناخته نیست، توانایی اکتشاف ندارد، بلکه در طلب همانهایی است که به آن آگاهی دارد. در نزد چنین خواننده ای جهان با تکست آغاز نمیشود، بلکه جهان در خیال چنین خواننده ای به واپسین فرم و آخرین شکل خود رسیده، دیگر وظیفه ی نوشتن در نظر او ازنو ساختن جهان نیست، ازنو کشیدن نیست، بلکه بازتصویر همان تابلوهایی است که هست، تکرار همان آوازهایی که گفته شده، کشیدن همان نقشههایی که رسم شده و گفتن همان گفتههایی میباشد که گفته شده اند.
این نوع خواننده تنها به دنبال خود میگردد. پیداست که نه دنبال تصویر و زندگی خویش، نه دنبال دردهای خود…بلکه به دنبال هشیاری خویش میباشد. در طلب تکستی نیست که دردهایش را نشان دهد، بل خواهان تکستی است که در محدوده ی عقلی او توقف کند، تکستی میخواهد که آنگونه که خود با دنیا درگیر شده آن تکست نیز به همانگونه با دنیا درگیر شده باشد، البته اگر به عنوان یک انسان به دنبال وضعیت وجودی خود سرگردان و خواهان این میبود که تکستها کمیاز ماهیت و هستی او را نشان دهند مسئله ای نبود، اما چیزی که او عقب آن سرگردان است تصویر زندگی خود نیست، بلکه این خواسته ی وحشتناک است که تکست از حد فکر او فراتر نرود، که تکست همان هشیاری او را تولید کند و به آینه ی عقل و توانایی زبانشناختی او مبدل شود. خواننده ی کشنده، خواننده ای است که به او گفته شده اگر تکستی را نفهمد، مقصرش نویسنده میباشد. به او یاد داده اند که هیچ پرسش، اثر و خرد فعالی وجود ندارد که او آن را نفهمد. به او گفته اند که او عمیق ترین پایگاهی است که هر دریایی باید آن را داشته باشد. اگر تکستی را نفهمید، دلیلش ناآگاهی او نیست، بلکه این نویسندگان اند که در شرح خود ناتوان اند، اگر چیزی نفهمید باید به نویسندگان تف بیاندازد، نه اینکه درمورد خود تردید راه دهد. خواننده ی کشنده نسبت به هشیاری خود تردید ندارد، در حقیقت در اینباره حتی فکر هم نمیکند، چرا که قبل از هر چیز ابزاری برای اندیشیدن نزد خود ندارد. اندیشیدن در نظر او عبارت است از هنر جیم شدن و گریز از تفکر. قاعده ای که این خواننده استعمال میکند این است: «وظیفه ی نویسنده این است که کاری کند خواننده بفهمد». این همان قاعده ی طلایی ای است که راه را برای بی سوادی و جهل او هموار میکند. او همه چیز را از نویسنده میطلبد. تکست در نزد او چیزی نیست که از محتوا و کارکرد مجموعه ی بی نهایتی از تکستهای دیگر شکل گرفته باشد، بل در نظر او تکست چیزی ست که به او اختصاص داده شده است، این وظیفه ی او نیست که محل تکست را بیابد، در پی نهاد و گزاره و ناشناختههای گفتمانهای وی برآید، بلکه او اساسا نمیخواهد که بگردد. تکست در منطق او نباید دارای ناپیدایی باشد، تاریخ داشته باشد، دارای دانسته و ندانسته باشد، پیدا و ناپیدا، گفته و نگفته، عمق و سطح داشته باشد، تکست نزد این خواننده اینگونه است که اگر یکبار آن را دست گرفت باید آن را بفهمد، به گونه ای که برای هر خواننده ای حاضر و آماده باشد، طوری نوشته شده باشد که هر کس و در هر سطح معرفتی که باشد، در هر نقطه ای، در هر سیاقی با آن روبرو شد آن را بفهمد، زیرا خرافه و دروغی تاریخی هست که میگوید: « وظیفه ی نویسنده این است کاری کند که خواننده بفهمد!». حتی اگر این خواننده به تمام معنا بی سواد باشد. هر تکستی دارای تاریخ میباشد، از تکست دیگری برگرفته میشود، از طریق دیالوگ با تکستی دیگر متولد میشود.آگاهی نهفته در هر تکستی ادامه دهنده ی آگاهی نهفته در تکستی دیگر است. به عبارتی نوشتن قبل از آنکه پیامیبه خارج و خواننده باشد، پیامیبه تکستهای دیگر میباشد، و یا آنگونه که “ژولیا کریستوا” میگوید: دیالوگ با تکستهای دیگر است. مولف آن اندازه که به کش دادن این دیالوگ مشغول میباشد، به فکر و اندیشه ی این نیست که « آیا سطح آگاهی خواننده ای که مطالعه میکند باید چه اندازه باشد؟». هر گاه نویسنده ای بخاطر خواننده ای با سطح آگاهی پایین مطلبی بنویسد، او به عنوان یک نویسنده به پایان خود رسیده است. نویسنده کسی نیست که بخاطر خواننده پایین بیاید، بلکه کسی است که خواننده را مجبور میکند تا به سطح او برسد. او آن اندازه که درگیر مسائل و پرسشها میباشد، کاری به کار سطح خواننده ندارد، آن اندازه که با اصطلاحات و مفهومات درگیر است، کاری به کار این ندارد که خواننده تا چه اندازه هشیار یا ناهشیار، آگاه یا ناآگاه است. نویسنده «واعظ» و «معلم» نیست، او کسی است که میاندیشد و شک میکند، پرسش مطرح میکند و ابزارهای تفکر را نوسازی میکند، اما خواننده ی کشنده کسی است که در نویسنده به دنبال واعظ و در آفریننده دنبال یک معلم کوتوله میگردد. او کسی را میخواهد که در سطح عقل او برایش صحبت کند، در حالیکه نویسنده کسی است که قصد دارد به وسعت عمق مسئلههای دنیا سخن بگوید. میل یادگیری نزد این خواننده میلی کوتاه مدت و موقت و دروغین میباشد. او حالتی از یادگیری میخواهد که او را خسته نکند، نویسنده ای را میخواهد که از او سوال نکند که: «آیا هیچ پیش زمینه و اطلاعاتی در این زمینه دارد؟». چیزی که برای او مهم میباشد این است که تکست، شخص را به پیش از خودش ارجاع ندهد، شخص را به چنین مسئله ای واندارد که آگاهی پیشاتکست خود را بسنجد. در اینجا خواننده ی کشنده کسی است که نمیخواهد تکست توان او درباره ی فهم را ارزیابی کند، نمیخواهد تکست اطلاعات او را زیر سوال ببرد. او تکستی میخواهد که در خود شروع و در خود پایان یابد. دراینصورت تکستهایی که به زیربنایی معرفتی برای تاویل و فهم نیاز دارند دشمن بزرگ چنین خواننده ای میشوند.و اینکه خوانش نزد او شناخت مجموعه ی منابع و تکستها نیست، تفکر نیست بلکه یک نوع استراحت تنبل وار حین تعدادی تکست میباشد که نباید غرور او را جریحه دار سازد. چنین خواننده ای، خواننده ی درجه یک تکستهای سیاسی روزانه میباشد. موضوعاتی توجه او را به خود جلب میکند که اکنون و بصورت مستقیم دیده میشوند و جلوی چشم هستند. شعارها و جنجالها و هیاهوهای سطحی سیاسی ،سیاسی به معنای سطحی آن، به آن معنا که زمینه را فراهم میکند که او به میل خود قهرمان و خائن بسازد، بهترین زمینه برای عرض اندام او میشود تا خود را در آن روشنفکر و سخنران بپندارد.
در این پروسه ی بزرگ توهین به مولف و متن، خواننده ی زنده، خواننده ی متن شناس تنها قدرتی است که میتواند احترام متن و نویسنده را بازبستاند. خواننده آن نیرویی است که میتواند آلترناتیوی برای حزب و دستگاههای سطحی آن باشد. میتواند آلترناتیوی برای دستورات نابودسازی ای باشدکه از سوی مراکز فرهنگی برای کتاب و خالق اثر صادر میشود. در چند سال گذشته نخبه ی وسیع و بزرگی از خوانندگان به گونه ای عجیب پا از تمام محدودیتها و موانع فراتر گذاشته و احکام خود را بلندتر و فعال تر از دستورات فاعلان حزب و روشنفکران قلابی نگه داشته اند، درحالی که اینان همان نخبههای مهم خوانندگانی بودند که در ده سال گذشته حمایت بی نظیر خود را از پروژه ی «رهند» و چندین پروژه ی ادبی و هنری دیگری که شایسته ی پشتیبانی بودند، به عمل آوردند، و اینکه همینان بودند که «رهند» را به قدرتی تبدیل کرند که تاثیر آن بر زندگی سیاسی و اجتماعی و فکری ما از چشم کسی پنهان نماند، درحالیکه سنتیهای مرده و روشنفکران قلابی، ستیزه جویانه مخالفت میورزیدند و برخی از مراکز حزبی به گونه ای مشخص و برنامه ریزی شده پروژههایی از قبیل برهم زدن و ساکت کردن و خفه کردن نویسندگان این پروژه را جزو برنامههای کاری روزانه ی خود قرار داده بودند. یعنی همانهایی که وجود چنین نخبه ی واقعی ای را نادیده میگرفتند و توجهی به فردای فرهنگ کوردی نشان نمیدادند و آن را به نابودی محکوم میکردند. دراینجا باید گفت، آینده ی فرهنگ کوردی در درون این دستگاههایی نیست که حزب آنها را با پول انباشت کرده و افراد بی سواد و ناشایسته را مسئول آن ساخته و بر آن گماشته است، بلکه آینده ی فرهنگ کوردی در وجدان و ذات آن خوانندگانی میباشد که میخواهند بفهمند، زیباشناس باشند و فرهنگ بازاری و سطحی را از فکری تشخیص دهند. اینان هستند که این واقعیت سیاسی و فرهنگی ما را با چنین حقیقتی روبرو ساخته اند که حزب از طریق قدرت و ثروت خود، میتواند خاک را طلا کند، لیک قادر نیست جهل را به معرفت تبدیل کند. یعنی همان حقیقتی که حزب و بندگان افلیج آن در میان روشنفکران مثل یک طاعون از آن وحشت دارند. خوانندگان در نظر من صرفا فقط افرادی نیستند که کتاب مطالعه میکنند، بلکه آن قوه ای هستند که میتوانند ثروتهای رمزی را به گونه ای جدید تقسیم کنند.آن نیرویی هستند که عمیقا درباره ی ماهیت ادبیات و معرفت پرسش مطرح میکنند. شاید اینان امروز نتوانند با صراحت صدای شان را به گوش برسانند و درباره ی بسیاری چیزها در زندگی فرهنگی مان صحبت به میان آورند، اما مطمئنا این تنها خوانندگان خواهند بود که به متن، جاودانگی خواهند بخشید و از دیگری خواهند گرفت. بنابراین وظیفه ی خواننده فقط این نیست که زمان حال را مطالعه کند، بلکه باید آن قدرتی نیز باشد که در گذشته تکست زنده را از تکست مرده جدا میکند. بازی خواننده، بازی ای علیه قدرت و دستگاهها میباشد. مقابله ای مستقیم با محصولات است، جنگی مستقیم میان هشیاری و متن به مثابه ی ساحتی مملو از معانی پیدا و ناپیدا. و اینکه تنها لحظه ی واقعی در فرهنگ است که از دروغ و تمثیل بدور است، و آن لحظه ای است که خواننده آگاهانه با متن روبرو و با آن درگیر میشود. به عبارتی، تنها چیزی که میتواند به یک فرهنگ معنا ببخشد آن دیالوگی است که میان معانی درون تکست و ذهن خواننده شکل میگیرد. بنابراین اگر دستگاههای فرهنگی راه را برای عمیق نمودن این دیالوگ آسان نکنند، پلی برای جمع کردن دیدگاههای متفاوت گرد تکست نباشند، چیزی نخواهند بود جز دستگاههایی مرده که به منظورهایی دیگر و مقصودهایی دیگر که ارتباطی با فرهنگ ندارند، درست شده اند. بنیانی ترین ارتباطات در دنیای فرهنگی، ارتباط میان خواننده و متن میباشد. ازبین رفتن این ارتباط به معنای نابودی فرهنگی است. فرهنگ فقط با متن ساخته نمیشود، بلکه با آن هشیاری ای نیز که خواننده را به متن پیوند میزند، شکل میگیرد. متن میتواند برای خود زنده و مستقل از هرچیزی باشد، صندوق و طلا و زیباییهایش را برای عصری دیگر نگه دارد، اما چیزی که ما درباره ی آن صحبت میکنیم متفاوت است و آن فرهنگ است. این ممکن است که متن بدون هیچ گیرنده و خواننده ای، امروز وجود داشته باشد و در دورههای گذشته مشاهده شود، اما فرهنگی بدون دیالوگ میان خواننده و تکست وجود ندارد. نابودی این دیالوگ تواما به معنای نابودی یک دوره ی فکری و لحظه ای از لحظات مهم تاریخ فرهنگی را دربردارد که تکرار شدنی نیست. امروزه وظیفه ی خواننده این است که با نفوذ به مجموعه ای از دستگاههای آلترناتیو، جلوی یکچنین مدل کشنده ی خواننده را بگیرد که قدرتهای تقلیدی و سنتی دنیای ما آن را تولید و از آن تابعیت میکنند، بایستی دربرابر این دستگاهها، دستگاههای دیگری تولید شود که لازما باید با منطق آلترناتیو فعالیت کنند، دستگاههایی باشد که برای دیالوگ میان مولف و خواننده-خواننده و خواننده شکل گرفته باشد، فضایی باشد برای گفتگو درباره ی متن، عرصه ای برای تیز شدن هشیاری منتقدانه ی خواننده، خواننده ای که از این پس نباید فقط فرد بدون کاراکتری باشد، در میان لشکری بدون صورت و بدون چهره از جمعیت، و دیگر آن گوش سپرده ای نباشد که دستگاههای حزب، نویسنده ی خوب و بد برایش مشخص کنند. بلکه کنشگری باشد که بتواند لحظه ای که خود را به عنوان یک موجود زنده میسازد به تکستها هم زندگی ببخشد. خواننده آخرین امیدی است در فرهنگ ما که میتوان به او پشت بست، برای رهایی فرهنگ و تمدن خود، از دست سیاستهای فرهنگی ای که احزاب کوردی در این چند سال اواخر اتخاذ کرده اند، سیاستی که به رفرمیجدی نیاز دارد، تا از عقلانیت احزابی که بازی فرهنگی را به یک بازار سیاه برای کادرهای بی سواد خود بدل کرده، به یک ساختار نو در فرهنگ ما برسد، به لحظه ای برسد که در آن تنها قبله گاه زندگی فرهنگی ما «اندیشه و آفرینندگی» باشد و نه چیزی دیگر.
خوانندهی کشنده/ بختیار علی/ ترجمه: باسط مرادی/ بخش دوم و پایانی
ترجمه: باسط مرادی
بخش اول را میتوانید در لینک زیر مطالعه بفرمایید:
